وای خدا چه برنامه ای داشتیم. ماه! رویا مقدس رقصنده و هنرمند از دانمارک مهمون برنامه بود. نزدیک بود به رقص بیایم همومن. از رقص گفت و تاریخ رقص در ایران باستان و دوران معاصر. در دانمارک زندگی می کنه و فوق لیسانس علوم سیاسی داره. همراه با مادرش دانشگاه رو شروع کرده و مادر (فخور مقدس) رتبه اول شده و دختر رتبه دهم! مادرش هم باهاش اومده بود و چقدر هم مهربون بود. دعوت کردیم بیاد تو استودیو، نشست بیرون صحنه. در طول حرفامون وقتی خود رویا مقدس داشت از زمینه رشدش و رفتنش دنبال رقص می گفت، به مادرش و تشویق های مادرش اشاره کرد و دوربین رفت روی مادر که خارج از صحنه نشسته بود! تازه جاهایی هم که دختر اسمی رو به خاطر نمی آورد، مادر کمک می کرد.
رویا مقدس در زمینه مسایل سیاسی در دانمارک هم مشارکت داشته و تا دو سال پیش با همسر دانمارکیش زندگی می کرده. دو تا بچه داره که در آمریکا مدرسه می رن. بخش تجربه سونامیش هم حرف نداشت. این خانم در زمان وقوع سونامی، تعطیلاتش رو همراه خانوادش تو تایلند می گذرونده. نکته حسابی جالب این بود که روز قبل از سونامی، تو یه مغازه خیلی کوچک و مختصر، داشته یه وسیله تزئینی می خریده و هی سر قیمت با طرف چونه می زده. می گه فرداش مغازه و همه اون منطقه به کلی محو شده بود...این یادگاریو نگه داشته و می گه به این فکر افتاده که چقدر دنیا کوچکه و چقدر عمر می تونه کوتاه باشه. با حمیده و شیده تو برنامه بودیم...یه قلب کوچیک برای حمیده سوغاتی آورده بود و کلی سرش شوخی کردیم...
دیشب از بالتیمور اومدم و قرار بود بشینم مصاحبه با کارسون را ترجمه کنم، ولی اونقدر خسته و مرده بودم که نتونستم. در نتیجه نقص های مادرزادی از جمله پدیده دوقلوهای به هم چسبیده، می مونه تا شنبه بعد. برای این شنبه یک کارشناس گردن کلفت چشم، درباره بیماری های چشمی در کشورهای پیشرفته و در حال رشد صحبت می کنه.
پشت صحنه: چقدر دلم مسافرت می خواد، ولی با این همه گرفتاری، انگار نباید فکرشم کرد.
رویا مقدس در زمینه مسایل سیاسی در دانمارک هم مشارکت داشته و تا دو سال پیش با همسر دانمارکیش زندگی می کرده. دو تا بچه داره که در آمریکا مدرسه می رن. بخش تجربه سونامیش هم حرف نداشت. این خانم در زمان وقوع سونامی، تعطیلاتش رو همراه خانوادش تو تایلند می گذرونده. نکته حسابی جالب این بود که روز قبل از سونامی، تو یه مغازه خیلی کوچک و مختصر، داشته یه وسیله تزئینی می خریده و هی سر قیمت با طرف چونه می زده. می گه فرداش مغازه و همه اون منطقه به کلی محو شده بود...این یادگاریو نگه داشته و می گه به این فکر افتاده که چقدر دنیا کوچکه و چقدر عمر می تونه کوتاه باشه. با حمیده و شیده تو برنامه بودیم...یه قلب کوچیک برای حمیده سوغاتی آورده بود و کلی سرش شوخی کردیم...
دیشب از بالتیمور اومدم و قرار بود بشینم مصاحبه با کارسون را ترجمه کنم، ولی اونقدر خسته و مرده بودم که نتونستم. در نتیجه نقص های مادرزادی از جمله پدیده دوقلوهای به هم چسبیده، می مونه تا شنبه بعد. برای این شنبه یک کارشناس گردن کلفت چشم، درباره بیماری های چشمی در کشورهای پیشرفته و در حال رشد صحبت می کنه.
پشت صحنه: چقدر دلم مسافرت می خواد، ولی با این همه گرفتاری، انگار نباید فکرشم کرد.
1 comment:
درود بر شما
با سپاس از برنامه های زیبا و پر بار شما در صدای امریکا ، برایتان در وبلاگ نویسی و رساندن آگاهی به نا آگاهان جامعه مان نیز آرزوی پیروزی و موفقیت دارم .
Post a Comment